برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عشق ترین برسام دنیا

صدای پای بهار میاد..

برسام گلم الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم تو ، توی مهد کودکت هستی و احتمالا تو خواب نازی. دل من اما خیلی شاد نیست ، دلم برات تنگ شده و منتظر ساعت 2/5 هستم که بیام پیشت و با بغل کردنت خستگی امروز از تنم پر بکشه . دو روز بیشتر به شروع سال جدید  و  دیدن اولین بهار زندگیت نمونده . فصل سرد زمستون داره بارش رو میبنده و میره و منتظر بهاره که بیاد جاش رو بگیره نمی دونم چرا این روزای آخر سال اصلا حالم خوش نیست .دلم غم داره و جز تو هیچ کس از این غم خبر نداره ..آخه از زمانی که تو شکم من بودی فقط با تو درد و دل کردم ... محرم اسرار کوچولوی من ، سنگ صبور مامان ، نمی خوام با حرفام ناراحتت کنم ...خدا رو شکر که امسال تو پیشم...
27 اسفند 1392

جشن عید برسام در مهد کودکش

برسام جوونم اولین بهار زندگیت داره از راه میرسه ما این رویداد مهم زندگیت رو توی خونمون و پای سفره هفت سین و کنار آیینه و قرآن تو خانواده کوچیکمون جشن میگیریم و منو بابا جونت اول از همه به خاطر وجود گرم و نازنین تو از خدای مهربونمون ممنون و سپاسگزاریم که کوچولوی دوست داشتنی و گلی مثل تو به ما داده که زندگی قشنگمون رو قشنگتر کردی .  البته زودتر از ما تو مهد کودکت یه جشن کوچولو براتوون ترتیب دادن و اولین سفره هفت سین رو تو مهد کودکت و کنار مربی های مهربونت دیدی . اما سفره هفت سینی که قراره ما برات درست کنیم یه چیز دیگه هستش گلم....    الهی دورت بگردم چه مظلومانه نگاه میکنی عممممممممرم.   قربونت برم من با او...
20 اسفند 1392

برسام پرسپولیسی

  پسر گلم ...از اونجایی که مامانت شدیدا طرفدار تیم فوتبال پرسپولیسه با اجازت از الان تو رو پرسپولیسی کردم . وقتی بزرگ شدی خودت تصمیم میگیری که طرفدار کدوم تیم باشی عزیزم...شایدم مثل بابایی بی طرف شدی!!!!! ...
17 اسفند 1392

از وقتی مادر شدم

از وقتی مادر شدم ...           دنیای من یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته ، اونقدر حس و آرزوهای قشنگ برای برسام تو قلبم دارم که حیفم میاد حتی به زبون بیارمشون...آخه می خوام همه اون آرزوهای قشنگ ، ناب و دست نخورده بمونه تو قلبم تا روزی که با چشای خودم ببینم که پسرم بهشون رسیده و منم با خوشحالی اون خوشحال شم. از وقتی مادر شدم ...         دیگه مال خودم نیستم..دیگه چی میتونم بخوام از این دنیا!! این زمونه گر چه خیلی باهام رفیق نبود و خیلی زود دو تا از عزیزای زندگیم رو ازم گرفت . داغ پدر و برای همیشه رو دلم گذاشت و برادر نازنینم رو ازم گرفت اما به جاش دو تا عزیز به من داد که اولیش همسر عزیزم ، عشق تم...
17 بهمن 1392

بالاخره مرد کوچولوم سینه خیز رفت

امروووووز (18 دی ماه) بالاخره آقا برسامی یه کوچولو خودش رو کشید جلوووو هووووووراااااااااااااااااا   عزیز دلم از وقتی رفتی مهد جنب و جوشت  خیلی بیشتر شده.قربونت برم که با این کارا می خوای مامانی کمتر ناراحت بشه که مجبور شده تو رو بزاره مهد   تو  عزیز دلمی تا آخر عمرم...بدو بیا بغلممممممممممم ...
18 دی 1392
1